آمدی چشم گشودی و خزانم کردی
اولین شاعر چشمان وزانم کردی
آنقدر چشم تو غم داشت که هر تنگ غروب
لب دریاچه غم سنگ پرانم کردی
ساده از سفره چشمت به دلم نان دادی
و نمک گیر همین لقمه نانم کردی
اول راه من و تیرگی آخر عشق
پاک تر از خود انجیل و اذانم کردی
من که در هندسه و جبر سرآمد بودم
آخرین شاعر این دور و زمانم کردی
اولین شاعر چشمان وزانم کردی
آنقدر چشم تو غم داشت که هر تنگ غروب
لب دریاچه غم سنگ پرانم کردی
ساده از سفره چشمت به دلم نان دادی
و نمک گیر همین لقمه نانم کردی
اول راه من و تیرگی آخر عشق
پاک تر از خود انجیل و اذانم کردی
من که در هندسه و جبر سرآمد بودم
آخرین شاعر این دور و زمانم کردی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر