ای تمام فکر من در روز و شب
ای همه هذیان من در سوز تب
ای نهان در پیکرم چون جان شده
همچو بوی گل به گل پنهان شده
آه ای بالا ترین سوگند من
ای نهان در گریه و لبخند من
ای به رگهایم چنان خون گم شده
در میان دیده ام مردم شده
ای شکوه آسمان در چشم تو
ای فدای قهر و ناز و خشم تو
ای بهشت دلکش موعود من
خون گرم زندگی در پود من
ای تمنای دل تنهای من
ای چراغ روشن شبهای من
جز تو کی دارم به جز تو گفتگو ؟
ای به چشمم گوشوار آرزو
گر که یاران غافلند از یاد من !
از دل دیوانه ي ناشاد من
عشق تو چون در دلم باشد چه غم !
چون که تا روز قیامت با توام
خلق می گویند گر او یارت كه هست
مایه غم از چه در اشعارت است
گر دل او با دل تنگت یکیست
ناله های حسرتت پس چیست چیست ؟
آه من دیوانه ام دیوانه ام
جز تو از خلق جهان بیگانه ام
دوستت دارم تو می خواهی مرا ؟
باز می ترسم نمی دانم چرا !!
وای اگر روزی فراموشم کنی !
با غم هجران هم آغوشم کنی
وای اگر نامم بمیرد بر لبت
یا فرو بنشیند این سوز تبت
آه میترسم شبی طوفان شود
ساحل امید من ویران شود
گر ز دریا قطره ای هم کم شود
مرغ طوفان سینه اش پر غم شود
ای دلت دریای پاک و روشنم
مرغ بوتیمار این در یا منم ...!